شش ماه است نیامده است. شش ماهی که همه چیز را خراب کرده. درمان را رها کرده و تومور همه جایش را فتح کرده.
– چرا نیومدی؟ چرا درمانو ول کردی آخه؟
به چشمهای کم رمقش نگاه کردم. نگاهش را از نگاهم دزدید.
– آقای دکتر، رفتم جای دیگه. یکی از همسایهها تعریفشو شنیده بود. خیلی سرش شلوغ بود، تا توی کوچه صف بود، ویزیتش هم ده برابر ویزیت شما. یه سری داروی دست ساز درمان سرطان داد. شیشهای دو میلیون. انگار تاثیری نداشت. هر روز ضعیفتر میشم. میدونم رفتنیام.
درست میدانست. زمان را از دست داده بود. زمان. زمان. زمان. این کلمه لعنتیِ درمان سرطان. همه علم دنبال آن است که فقط کمی زمان تشخیص را جلو بیندازد و او شش ماه را دود کرده بود.
– من یه سوال دارم. شما که معلمی. جوابم رو بده. درمان علمی ما چه اشکالی داشت که رفتی سراغش؟
به چشمهایم نگاه کرد.
– شما با اطمینان و صد در صد نگفتی خوب میشم آقای دکتر، تازه گفتی یکم ممکنه موهام هم بریزه، اما اون حکیم علفی گفت صد تا مثل تو رو خوب کردم، غمت نباشه، موهاتم نمیریزه.
دست به موهایش میکشد. تنها چیزی که از اویِ شش ماه قبل باقی مانده.
تلوزیون مطب روشن است. نزدیک افطار است. صدای احسان علیخانی و برنامه ماه عسل ۲۹ اردیبهشت را میشنوم: کشاورزی که درمان گیاهی سرطان را کشف کرده.
این داستان همیشه ادامه دارد …دکتر امید رضائی
فوق تخصص خون و انکولوژی